Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-05-02@10:08:20 GMT

عکس | ماجرای غرق شدن تختی در حوض خانه‌اش

تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۸۴۸۶۳

عکس | ماجرای غرق شدن تختی در حوض خانه‌اش

به گزارش همشهری آنلاین، نام غلامرضا تختی همواره برای مردم ایران نامی زنده است؛ مردی که زندگی بر مدار پهلوانی را بر قهرمانی ترجیح داد و همواره شریک شادی و غم مردمی شد که ستاره‌های خود را در دنیای قهرمانانشان جست‌وجو می‌کردند. تختی محصول فرهنگ سنتی ایران بود؛ فرهنگی که در آن همواره از پهلوانان به‌عنوان قهرمانان یک ملت یاد می‌شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اخلاق و ویژگی‌های شخصیتی تختی سبب شده است حول زندگی او روایت‌های مختلفی شکل بگیرد؛ چنان‌که پیرامون زندگی تمامی افرادی که اسطوره شدند، شکل گرفته است. روایت‌های متعددی از زندگی و منش او نقل شده است که هرچند از منش پهلوانی و اخلاق تختی دور نیست، اما گاه در مورد دیگر پهلوانان ایرانی نیز به‌گونه‌ای دیگر تکرار شده است، در این میان، داشتن منبع خوبی که بتواند تصویرگر زندگی او باشد، فرصتی است برای ایرانیانی که همواره کشتی ورزش اول آنهاست و زمین کشتی، نه محلی برای ورزش و پروراندن تن، که مکانی برای پرورش روح در نظر گرفته می‌شود.

با گشتی میان کتاب‌هایی که در این سال‌ها درباره تختی منتشر شده است، به نام دو عنوان برمی‌خوریم. کتاب «غلامرضا» از جمله آنهاست که از سوی نشر شهید هادی منتشر شده است، کتاب که همانند سیاق دیگر آثار نشر هادی با همکاری جمعی از نویسندگان تدوین شده است، در گفت‌وگو با دوستان، همراهان و برخی از اعضای خانواده تختی تلاش دارد روایت‌های مختلفی از زندگی او را ارائه کند. این کتاب تاکنون چهاربار تجدید چاپ شده است و از دوران کودکی تختی آغاز می‌شود و تا بزرگسالی و ورزشکاری او ادامه می‌یابد.

کتاب «تختی، یک زندگی»، نوشته فرید مرادی، اثر دیگری است که اخیراً از سوی انتشارات دوستان روانه بازار نشر شده است. مرادی با گشتی در احوالات، زندگی، روایت‌ها، یادداشت‌ها و مقالات مطبوعات و... تلاش دارد روایتی کامل‌تر از زندگی جهان‌پهلوان ارائه دهد؛ هرچند خود معتقد است کتاب حاضر، «ران ملخی» است در پیشگاه سلیمان.
همزمان با سالروز درگذشت تختی نگاهی انداخته‌ایم به زندگی او از دریچه این دو کتاب که می‌توانید در ادامه بخوانید:

تولد جهان‌پهلوان به‌روایت مادر

پنجم شهریور سال ۱۳۰۹ بود، خانواده ارباب رجب خوشحال بودند، یک پسر دیگر به جمع خانواده اضافه شد، حالا در این خانه در محله خانی‌آباد سه پسر و دو دختر کنار پدر و مادرشان زندگی می‌کنند. خانواده آنها از خانواده‌های سرشناس و مذهبی محل بودند، همه آنها را می‌شناختند، از آن خانواده‌هایی که عمل به دستورات دین جایگاه ویژه‌ای در میانشان داشت. غلامرضا در چنین خانواده‌ای به دنیا آمد، بچه آخر بود و عزیز دردانه خانواده، کمی هم تنبل و کم‌تحرک اما بازیگوش.

مادرش می‌گفت: «یک روز مثل همیشه ناهار را آماده کردم و برای رجب، پدر بچه‌ها فرستادم. وقتی آمدم توی اتاق، دیدم غلامرضا نیست!»، آن زمان غلامرضا فرزندی خردسال بود، آمدم داخل حیاط، یک‌دفعه دیدم غلامرضا افتاده توی حوض بزرگ داخل حیاط و دست و پا می‌زند!

نمی‌دانید چه حالی داشتم، خودم نمی‌توانستم کاری بکنم، دویدم داخل کوچه و فریاد زدم، چند نفری آمدند داخل خانه و غلامرضا را از آب گرفتند، آن‌قدر آب و... از دهانش خارج شد که گفتم شاید زنده نماند! اما آن روز خدا پسرم را نجات داد.»، خدا می‌خواست این پسر بماند تا در آینده رسم پهلوانی را به مردان این دیار بیاموزد، به سن مدرسه که رسید در دبستان حکیم نظامی ثبت‌نام شد، آن دوران را به خوبی سپری کرد، درسش بد نبود اما هیچ‌وقت شاگرد اول نشد.

عنایت خاص امام حسین(ع) به تختی 

غلامرضا ۹ساله بود، تب شدیدی گرفت، روز به روز حالش بدتر شد، داروها هم اثر نکرد، روز تاسوعا حالش بدتر شد، شب می‌خواست به تکیه برود اما تب شدید امانش نداد، هذیان می‌گفت، درجه حرارتش بالاتر رفت، فردای آن روز عاشورا بود، پدر رفت به‌دنبال آماده کردن و پختن غذای نذری عاشورا.

مادر ادامه داد: بعد از نماز صبح عاشورا خوابیدم، از خواب که بیدار شدم دیدم غلامرضا در رختخواب نیست! دویدم توی اتاق مجاور، بعد زیرزمین و آشپزخانه، اما نبود! پدرش مشغول آشپزی بود، با سرعت به‌سراغش رفتم و صدایش کردم، وقتی فهمید غلامرضا نیست، دوید به‌سمت خیابان، با ترس و عجله همین‌طور به اطراف نگاه می‌کرد، دسته‌های عزادار مشغول عبور از خیابان بودند، یک‌دفعه چشم پدر به پسر نوجوانش افتاد، ایستاده بود میان دسته و سینه می‌زد.

پدر آهسته و خوشحال جلو رفت، دست به پیشانی غلامرضا گذاشت، اثری از تب نداشت! حالش کاملاً خوب بود. پدر آرام برگشت، دست‌ها را رو به آسمان گرفت و خدا را شکر کرد، بعد هم گفت: یا سیدالشهدا(ع)، این بچه را سپردم به شما.

شش سال دبستان را در همان محله خانی‌آباد به پایان رساند، بعد هم به دبیرستان منوچهری رفت و تا سال نهم درس خواند. آن ایام واقعه‌ای رخ داد که ضربه‌ای فراموش‌نشدنی بر روح غلامرضای نوجوان وارد کرد، پدرش به‌خاطر از دست دادن زمین‌ها و سرمایه، ناچار شد خانه مسکونی خودش را گرو بگذارد، چون برای تأمین معاش خانواده دچار مشکل شده بود.

غلامرضا تختی در سال‌ها بعد در مصاحبه خود با یادآوری این ماجرای تلخ می‌گوید: «یک روز طلب‌کاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساکنانش را به کوچه ریختند. ما مجبور شدیم دو شب را توی کوچه بخوابیم! شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایه‌ها و دو اتاق اجاره کردیم، چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد...، این حوادث تأثیر فراوانی در روحیه پدرم گذاشت و باعث مشکلات و اختلال روحی او در سال‌های آخر عمر شد.»، در چنین شرایطی غلامرضا برای کمک به خانواده مجبور به ترک تحصیل می‌شود!

خودش می‌گوید: «مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی‌آباد قرار داشت درس خواندم، ولی تنها خاطره‌ای که از دوران تحصیل به‌یاد دارم، این است که هیچ‌وقت شاگرد اول نشدم! اما زندگی در میان مردم و برای مردم، ‌ درس‌هایی به من آموخت که فکر می‌کنم هرگز نمی‌توانستم در معتبرترین دانشگاه‌ها کسب کنم، زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آنجا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، ‌ مهم نیست، هرکس به‌قدر توانایی‌اش».

روزگار سختی بود، در دوران جنگ جهانی دوم، معیشت مردم به‌سختی می‌گذشت، قحطی و نبود نان و... همه را گرفتار کرده بود. غلامرضا مدتی به مغازه نانوایی آقا حبیب‌الله رفت و مشغول کار شد. او چونه‌گیر نانوایی شد، بعد به مغازه نجاری شیخ ابراهیم رفت و مشغول کار با چوب شد، آنجا این پسر نوجوان خیلی اذیت شد، بعضی وقت‌ها به‌خاطر انجام ندادن دقیق کارها توسط استادکار خود تنبیه می‌شد!

مرادی در کتاب «تختی، یک زندگی» به‌خوبی سری به خانی‌آباد به‌عنوان محله‌ای که تختی در آن متولد شده و رشد کرده است، زده و با نگاهی به سابقه و پیشینه ارزش و اهمیت روحیه پهلوانی در محله‌های قدیمی تهران از جمله خانی‌آباد نوشته است:

وجود زورخانه در هر محلی نشانه رشد فرهنگ جوانمردی و پهلوانی، دوری از گناه و پیشگیری از رشد شرارت، اعتیاد و قمار بوده است و بنابراین اهمیتی بسزا در هر ناحیه و محله‌ای داشته است. زورخانه گردان در زمینی کوچک سر نبش خانی‌آباد و مولوی قرار داشته است، امروز در آن محل فضایی سبز و کوچک احداث شده است، کنار آن هم یک دهنه مغازه وجود دارد و پس از آن فضایی است که دیواره‌های جنوبی و باختری آن نشان‌دهنده بنایی قدیمی است.

نویسنده کتاب «تختی، یک زندگی»، سیاست‌های رضا شاه را از جمله دلایل تغییر شرایط زندگی خانواده تختی و به‌تبع آن، خود تختی می‌داند: تختی در اوج قدرتمداری رضا شاه دیده به جهان گشود و دوران کودکی و بخشی از نوجوانی خود را در دوران این شاه دیکتاتور گذراند، تردیدی نیست که بسیاری از آنچه در این دوران بر ایران و بعد خانواده تختی گذشت ـ که به‌نوعی از تجدد آمرانه و از بالای او آسیب دیده بنیان اقتصادی زندگی‌شان در هم ریخت ـ در شکل‌گیری شخصیت او، در رفتار و گرایش‌های اجتماعی و سیاسی او نیز اثر نهاد ...

در نظر مرادی مسیر زندگی تختی در دوره پدر و پسر پهلوی، در نتیجه سیاست‌ها، نگاه‌ها و اوامر تغییر کرد و حیات پهلوان را تحت‌الشعاع خود قرار داد: تمام آنان که در دوران دیکتاتوری پهلوی یا کشته شده یا دست از جان برگرفته یا گوشه انزوا گزیدند و یا عطای ماندن را به لقای رفتن بخشیدند، آدم‌های معترض به‌جان‌آمده‌ای بودند که حاضر نشدند بر شرایط موجود مُهر تأیید بزنند.

تختی سیاستگر و سیاستمدار نبود، ورزشکاری بود که از دل طبقات فرودست جامعه سر برکشید و به‌لطف صفات انسانی، قدرت پهلوانی و پیروزی‌های درخشان ورزشی محبوب دل‌های مردم شد، مردمی که از مشکلات زندگی به تنگ آمده، کام‌های برنیامده و آرزوهای در سینه مانده را در موفقیت‌های او می‌جستند، مردی که می‌ایستد، تا آخرین لحظه می‌جنگد و تسلیم نمی‌شود یا به‌سختی به آن تن می‌دهد.

در اسطوره‌های تاریخی ما، هماره پهلوانانی بوده‌اند که یکی جانش را برای گسترش مرزهای ایران و جلوگیری از تحقیر ایرانیان، در یک تیر می‌کند، و رستم چون در برابر اسفندیار که نماینده قدرت قهار و فرادست جامعه است، تن به بند کشیده شدن نمی‌دهد، می‌ایستد و چون در برابر روئین‌تنی اسفندیار چاره را از دست می‌دهد، به‌تدبیر سیمرغ، جان از اسفندیار می‌گیرد که نگویند پهلوان ایران‌زمین به ذلت افتاد. تختی در برابر خواست شاه که از او می‌خواهد دست از کشتی بردارد و مربی شود، نه می‌گوید که گناهی نابخشودنی است، پس درها را به‌رویش می‌بندند و کاری می‌کنند که در میادین ورزشی هم ناکام بماند و بدین ترتیب در ذهن مردم نیز می‌کوشند اسطوره او را در هم بشکنند.

نویسنده در ادامه می‌نویسد: تختی با مرگ خودخواسته که دست بر قضا رژیم می‌کوشد آن را تا حد اختلافات خانوادگی فروکاهد، به‌نوعی دیگر اقتدار پهلوانانه خود را اثبات می‌کند، گویی با مرگش می‌گوید که در چنین زمانه و با فضاحتی این‌گونه که دامن همه چیز را آلوده کرده است، مرگ بر زندگی رجحان و شرف دارد. مرگ تختی، مرگ آگاهی است در برابر جهالت ...

همان‌طور که پیش از این نیز اشاره شد، درباره زندگی تختی روایت‌های مختلف و متعددی نقل شده است که گزیده‌ای از آن را می‌توان در کتاب «غلامرضا» خواند. این اثر با فاصله گرفتن از لحن تفسیرگونه یا تحلیل وقایع زندگی جهان‌پهلوان، صرفاً تلاش دارد بخش‌هایی از زندگی او را روایت کند؛ از این منظر کتاب گرچه برای گروه سنی بزرگسال تدوین شده، اما برای گروه سنی نوجوان نیز خواندنی است. بخش‌هایی از روایت‌های آن را می‌توانید در ادامه بخوانید:

کشتی جهان‌پهلوان در مسابقات جهانی صوفیه

مدتی بعد مسابقات جهانی صوفیه بلغارستان آغاز شد. در آن مسابقات تختی در دومین کشتی با حریف بلغاری که از حمایت تماشاگران برخوردار بود مسابقه داشت. حریف بلغاری شب قبل از مسابقه پیش تختی آمد و گفت: «آقای تختی، شما قهرمان بزرگی هستی، در همهٔ دنیا شما را می‌شناسند مرا هم ببری چیزی به ارزش‌های شما اضافه نمی‌شود، اما من وضع خوبی ندارم. اگر من بر شما پیروز شوم، به‌عنوان جایزه به من ماشین و خانه می‌دهند و وضع زندگی من بهتر می‌شود.»، بعد از رفتن کشتی‌گیر بلغاری تختی به فکر فرورفت، بعد هم پیش دوستش مهدی یعقوبی رفت و شرح ماجرا را گفت. تختی که قهرمانی را در چیز دیگری می‌دید اضافه کرد؛ می‌خواهم فردا کشتی را به حریف بلغاری واگذار کنم!

یعقوبی که از این موضوع اطلاع پیدا کرد سراغ حبیب‌الله بلور سرمربی تیم ملی رفت و ماجرا را گفت. بلور که عصبانی شده بود با داد و بیداد به تختی گفت؛ آخه جواب مردم و روزنامه‌ها را چی می‌خوای بدی!؟ تو آمدی برای کشورت کشتی بگیری یا بذل و بخشش کنی!؟ 

فردای آن روز تختی با ناراحتی و اجبار با کشتی‌گیر بلغاری روبه‌رو شد و او را شکست داد. غلام‌رضا بعد از مسابقه به‌سراغ یعقوبی رفت و گفت؛ من دیگه حرفی رو با تو در میان نمی‌گذارم! مقصر تو هستی که این بیچاره از گرفتن خانه و ماشین محروم شد!

کد خبر 733167 منبع: تسنیم برچسب‌ها ادبیات تختی کتاب - معرفی و نقد

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: ادبیات تختی کتاب معرفی و نقد جهان پهلوان خانی آباد زندگی او روایت ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۸۴۸۶۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خانه موزه‌ای در تهران که نماد عقل و عشق است

عصا، عبا، سجاده و کتابخانه کنار هم هستند سجاده بعد از 45 سال همچنان باز است و منتظر است روزی استاد برگردد تا عاشقانه‌ترین نمازها را تجربه کند. کتابخانه استاد همچنان پر از کتاب است. چه ترکیب قشنگی از عقل و عشق، کتاب و تفکر، تهجد و عشق.

به گزارش ایسنا، در حیاط خانه مرسدس بنز  ۲۳۰S  سبز رنگ مدل ۱۹۶۶ شهید مطهری در سایه کاج بلند خیابان  شهید کلاهدوز پشت دیوار آجری به خواب عمیق فرو رفته است. این ماشین از ادریبهشت 1358 دیگر روشن نشده است. شاید باور نکنید ماشین‌ها و همه اشیا می‌توانند مانند همه انسان‌ها داستانی داشته باشند که شاید قلمی بخواهد روایتشان کند. یک ماشین می‌توانند در دل حوادث تاریخی نقش آفرینی کند و همان مدل ماشین می‌تواند آروزهای یک خانواده را به دره ببرد. ماشین بنزی که در حیاط خیابان شریعتی، خیابان کلاهدوز (دولت)، نبش کوچه صدرا به خواب طولانی رفته است ماشین بنزی است که در زمره نخستین تولیدات S  کلاس مرسدس ‌است. آن شهید این خودرو را هفت سال قبل از شهادتش در تاریخ ۲/۳/۱۳۵۱ از شخصی به نام آقای ابراهیم زین العابدینی ساکن یوسف آباد تهران خریداری کرده است. 

البته از این ماشین روایت جالب و درس آموزی هم وجود دارد که نشان دهنده سبک زندگی استاد است. نخستین روایت برمی‌گردد به آستانه پیروزی انقلاب در سال 1357 که شهید مطهری برای سخنرانی قصد داشت به دانشگاه تهران برود این ماشین، همان ماشینی است در خاطرات شهید مطهری آمده است و به نوعی نشان دهنده سبک زندگی استاد است. آن‌روزها برعکس امروز، دانشجویان به  ساده زیستی افراطی تمایل داشتند و حسایست آنان نسبت به روحانیون بیشتر از دیگران بود.

علامه مطهری به همراه علی مطهری و عی لاریجانی با ماشین بنز استاد، ایشان را به دانشگاه صنعتی شریف بردند. این در حالی بود برخی اعتراض‌ها نسبت به اینکه چرا استاد مطهری ماشین بنز دارد شنیده می‌شد. دم در دانشگاه که رسیدند، یکی از افراد همراه، به ایشان پیشنهاد کرده بودند که از ماشین پیاده شوند و بقیه راه را پیاده بروند. تا یک موقع ماشین ایشان را نبینند که جوّی علیه ایشان درست شود. علامه با این پیشنهاد مخالفت کردند بلکه خواستند با ماشین تا جلوی در سالن بروند. تا تظاهر به ریا نشود و همانگونه  هست جلوه کند.

همانطور که روایت ماشین از ذهنم گذشت ماشین را رها می‌کنم تا خواب دیرین 45 ساله‌اش آشفته نشود. از سنگ‌فرش حیاط وارد خانه‌ای می‌شوم که در سکوت بهاری آفتاب نیمروزی خاطراتش را مرور می‌کند.

این خانه روزگاری محل رفت و آمد چهره‌های نام آشنایی بودند که در اوراق تاریخ نام بلندی دارند. بزرگانی مانند رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، دکتر علی شریعتی و بسیاری از روحانیون و شخصیت‌های دیگر.

خانه در دو طبقه بنا شده است که در طبقه اول دست‌نوشته‌ها و وسایل شخصی شهید مطهری و در طبقه دوم کتاب‌های آن شهید به نمایش درآمده است.  طبقه پایین شامل یک حال و پذیرایی بزرگ است که پس از بازسازی حالت نگارخانه گرفته است. نشان از خانه روحانی ندارد. اما برای اینکه زندگی استاد با تصاویر و وسایل به تصویر کشیده شود چاره‌ای به بازسازی نبود. عکس‌هایی که از استاد در خانه و موزه نصب شده است بیش از دیگر عکس‌های استاد، عکس علامه طباطبایی و حضرت امام چشم‌نوازی می‌کند.

به گفته علی مطهری بسیاری از کتاب شهید مطهری در طبقه دوم نوشته شده است. کتاب‌های «نظام حقوق زن در اسلام»، «مساله حجاب»، «علل گرایش به مادی‌گری» و «امدادهای غیبی در زندگی بشر» جزو این آثار است. طبقه دوم شامل راهرویی است که به دو اتاق منحصر می‌شود اتاق مطالعه پنجره بزرگ رو به خیابان و پشت به خیابان دارد. نور به راحتی به خانه روشنی می‌بخشد. در گوشه اتاق تخت با روکش قدیمی می‌توان دید که بازدیدکنندگان را یاد خانه هر پدربزرگ و مادربزرگ می‌اندازد. عصا، عبا، سجاده و کتابخانه کنار هم هستند سجاده بعد از 45 سال همچنان باز است و منتظر است روزی استاد برگردد تا عاشقانه‌ترین نمازها را تجربه کند. کتابخانه استاد همچنان پر از کتاب است. از تفسیر کبیر قرآن گرفته تا مجموعه رسایل فلسفی ملاصدرا. چه ترکیب قشنگی از عقل و عشق، کتاب و تفکر، تهجد و عشق. خدایا به ینگونه معرفت‌ها برکت عطا کن. استاد جمع عقل و عشق بود. این عشق زمین و الهی نداشت و به صورت توامان بود. یادی از گفت‌گوی که همسر استاد با یکی از خبرنگاران کرده است می افتم که در این گفت‌وگو گفته است. به من همیشه احترام می گذاشتند.یادم می آید یکبار به اصفهان رفته بودم وقتی برگشتم نیمه‌های شب بود. ایشان بیدار مانده بود تا از من استقبال کند. میوه و چای آماده کرده بود و ناراحت بود که چرا بچه‌ها بیدار نمانده اند تا از مادرشان استقبال کنند. بسیار مهربان بودند و احترام می گذاشتند. در مدت 26 سالی که با ایشان زندگی کردم همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می کردند. یادم نمی‌آید که از ایشان هیچ گاه رنجی دیده باشم. بسیار با گذشت و مهربان بودند و به راحتی من و بچه‌ها اهمیت می دادند..

با خود می‌پرسم مگر مرد خدا می‌تواند چیزی غیر از این باشد نگفته‌اند مردان خدا شیران روز و پارسیان شب‌اند. یکی از دوستان شهید مطهری درباره ایشان می‌گوید: از ویژگی‌های آن مرحوم، تقید و علاقه فراوان ایشان بود به ذکر و دعا و بیداری شب. به یاد دارم که در همان اوایل آشنایی ما با یکدیگر، او به نماز شب مقید بود و مرا نیز بدان امر می کرد و من به بهانه اینکه آب حوض مدرسه شور و کثیف و برای چشمانم مضرّ است از آن شانه خالی می‌کردم، تا اینکه شبی در خواب دیدم که در خواب هستم و مردی مرا بیدار کرد و گفت: من «عثمان بن حنیف» نماینده حضرت امیرالمؤمین علی علیه السلام می باشم، آن حضرت به تو دستور داده اند به پاخیز و نماز شب به پادار و این نامه را نیز آن حضرت برای تو فرستاده اند.

در آن نامه با آن حجم کوچکی که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود: «هذه برائة لک من النّار»؛ این برای تو وسیله رهایی از آتش دوزخ است. من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی دوران حضرت علی علیه السلام با زمان ما، متحیر نشسته بودم که در همان حالت تحیر، مرحوم آیت اللّه مطهری مرا از خواب بیدار کرد و در حالی که ظرف آبی در دست داشت گفت: این آب را از رودخانه تهیه کرده ام، برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی.

ایوان دلگشا خانه دلبری می‌کند و مشرف به حیاط و درخت کاج است که پرندگان گوناگون را میزبانی می‌کند و شاید پس از اندیشه‌ای طولانی و فلسفی ویا غم روزگار خوردن در ایوان مشرف به درخت کاج گیر و سنگفرش و هوای تازه نعمتی باشد.

اما این مرد عشق و عقل در شامگاه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ و پس از خروج از خانۀ دکتر یدالله سحابی، توسط محمد علی بصیری عضو گروه فرقان از فاصله حدود دو متری با سلاح رولور به شهادت رسید. تا مصداق این آیه سوره آل عمران شود که خداوند درباره شهدا می‌فرماید؟ وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ َتَا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون ای پیامبر! هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • قرآن؛ کتاب زندگی/ قرآن، نور و رحمت و هدایت به سوی خیر و سعادت است
  • خانه موزه‌ای در تهران که نماد عقل و عشق است
  • کتاب «چشم‌ها تنها برای دیدن نیستند» منتشر شد
  • ماجرای قتل غزاله و اعدام آرمان؛ رابطه‌ای بی فرجام
  • رسیدن به فلسفه زندگی از راه خودشناسی
  • ماجرای جنجالی اهانت به امام خمینی (ره) در کتاب درسی هند؟
  • رازگشایی از ۷ علت ابتلا به سرطان
  • ماجرای اظهار نظر سردار سلیمانی در سریال پایتخت ۵
  • (تصاویر) این زن زندگی خود را وقف گربه‌ها کرد
  • چاپ کتابی درباره سکوت و پایبندی در آثار آلبر کامو